every body, listen and repeat3

ساخت وبلاگ
چند شبه به اون عادت تا دم صب بیدار بودن برگشتم. با این تفاوت که دیگه صبم خابم نمیبره وحتا اگه مث دیشب ساعت ۵ بخابم ساعت ۹ بیدارم و هرکاری کنم دیگه نمیتونم بخابم. اینه که خیلی خسته ام کلن. مغزم ینی. نه فقط به خاطر نخابیدن. به خاطر همه چی. به خاطر این وضعیتی که همه توش گیر افتادیم. سه چار روز پیش تو کانالم نوشتم که میخام برای یه مدتی ننویسم دیگه. چون نمیدونستم اصن دیگه چی میشه نوشت اونجا. یا هرجا. میخاستم برم تو اکانت ویرگولم بنویسم ولی پسوردشو یادم نیومد و اون موقعم حوصله نداشتم بخام ایمیل چک کنم و پسورد جدید بدم. اینه که باز اومدم اینجا. فکرم نمیکردم کسی بخونه هنوز اینجا رو. چهارشنبه رفتم خرید برای خونه و تو فروشگاه کفرم در اومد از دست آقای جلویی و خانوم پشت سریم. آقای جلویی و خانومش سه ساعت تو صف بودن و یه چرخ پر پر خرید کرده بودن باز وایسادن تا دقیقن وقتی نوبت کارت کشیدن شد برن کیسه فریزر و شامپو بیارن به خریدشون اضافه کنن. از اون طرف خانم پشت سریمم هنوز من وسایلمو نچیده بودم چیز میزاشون ریخت رو نقاله! صندوق. واقعن نمیدونستم چی بهش بگم. پیرم بود. آخرش گفتم اجازه بدین اول من بچینم بعد اگر جا موند شما هم بچین. عجله نکنین اینجوری قاطی بشه با هم خریدامون. بعدم که من داشتم چیزامو جمع میکردم و هنوز تموم نشده بود اومد اون طرف وایساد و از زیر دست من کیسه پلاستیکی میکشید و باز میکرد برا خودش تا خریداشو بذاره! :/ خلاصه خرید کردم و اومدم خونه. همه رو در آوردم و اونایی که تو یخچال میرفت رو شستم و اومدم فاکتور رو نگا کنم ببینم چقد شده دیدم اصن فاکتورش خریدای من نیست :////// یه چیزایی رو نوشته بود که من اصن نخریده بودم. واقعن نمیدونم چرا. اول فک کردم فاکتور اشتبا شده ولی فیش صندوق رو ه every body, listen and repeat3...
ما را در سایت every body, listen and repeat3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : avazedohol1 بازدید : 154 تاريخ : سه شنبه 10 خرداد 1401 ساعت: 22:06

دیشب ساعت ۳ اینا بود که دیدم دیگه نمیتونم پای لپ تاپ بشینم و فتم مسواک زدم و اومدم بخابم. دولینگو رو چک کردم و دیدم نفر شیشمم. یکی دوتا راند باز تو هر درسی جلو رفتم و کوییز کورسمم با گوشی انجام دادم و بعد خابیدم. ساعت ۹ بیدار شدم و دیدم شدم نفر دهم و اونا که دیشب امتیازشون هزار و صد اینا بود شدن دوهزار و سیصد :/ و اونی هم که بعد از من بود داشت تند تند امتیاز میگرفت و دیگه اگه از اونم عقب می افتادم باز حذف میشدم از لیگ :/ این سومین باره میام تو لیگ آمیتیس دولینگو و همین جوری میشه و یهویی میبینم از نفر چهارم شدم دهم. از نفر دهم به بعد هم حذف میشن از لیگ و بر میگردن به مرحله قبل. واقعن مسخره شده این قضیه لیگ تو دولینگو. دیگه دیدم دو ساعت مونده فقط و مجبوری نشستم هی آلمانی خوندم. تا امتیازم شد ۲۵۰۰ تا و باز نفر پنجم شدم. همین خودش نزدیک یک ساعت و نیم طول کشید. بعدش یکی از مقاله های کورس رو که درباره اصول گشتالتی برای هایراکی طراحی پیج بود رو خوندم. هایراکی هم ینی سلسله مراتب مثلن. یعنی مثلن اون اولویت بندی و ترتیبی که باید رعایت کنی تو چیدمان صفحه که یوزر بفهمه الان چی مهمه و در عین حال بدون این که بفهمه تشویقشم بکنی که کال تو اکشن ها رو تاچ کنه. مثلن سابسکرایب کنه یا دکمه خرید و فالو و اینا رو بزنه. چرت بود یکم مقاله اش. ینی خب من خودم همه اینا رو میدونم دیگه بعد از ده سال دیزاین. ولی باز دلم نمیاد نخونده رد بشم از مقاله هاش و هر چی رو میگه برای اطلاعات بیشتر خوبه بخونین من میرم میخونم و نت هم برمیدارم و بوکمارکم میکنمش که بعدن باز بتونم برگردم بهش. بعد اینا که تموم شد تازه تلگرام و اینستا و توییترمو چک کردم که خبری هم نبود. نوتیفا رو صفر کردم و تو تلگرام دیدم اون پسر آتش نشانه every body, listen and repeat3...
ما را در سایت every body, listen and repeat3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : avazedohol1 بازدید : 165 تاريخ : سه شنبه 10 خرداد 1401 ساعت: 22:06

نسکافه ام تموم شده و هنوز حوصله نداشتم که برم بخرم. چون حوصله لباس پوشیدن ندارم واقعن. مچ پامم انقد دیروز درد میکرد که نمیشد برم جایی اصلن. فعلن یه شیر قهوه درست کردم بخورم تا ببینم چی میشه. دیروز تو یکی از کانالایی که میخوندم دختره اومده بود نوشته بود چرا تا یه اتفاقی میفته تو ایران مردم اینجورین که به بقیه میگن نیا از خوشیات چیزی بگو!! دوس دارین همه افسرده بشن بیفتن یه گوشه؟ اگه الان تولد و عروسی و فلان برنامه خودتونم بود میگفتین شادی نکن؟ واقعن من نمیدونم چجوری میشه یه سری چیزا رو برا مردم توضیح داد. یعنی منطق بعضی آدما انقد عجیبه اصن آدم نمیدونه از چه وجهی باید ورود کنه به قضیه که طرفو متوچه کنه که داره اشتباه میبینه و یه چیز مشخص و واضحو داره میپیچونه تا ازش داستان درست کنه. بعد من اصن واقعن دیگه بعد یه میلیون سال وبلاگ نوشتن و وبلاگ خوندن و کامنت گذاشتن و بحثای اینجوری، خیلی بی حوصله ام در این زمینه که بخام برم به یکی بگم ببین اشتباهت اینه. ولی دیروز رفتم برا این دختره نوشتم. چون آخه برام جالبه خودش مثلن این دومین ارشدشه که داره در زمینه جامعه شناسی! دریافت میکنه و هنوز یه چیزای به این سادگی رو نمیتونه تحلیل کنه. چون هنوز انقد معطوف به خویشتنه نگاهش. بهش گفتم عزیزم کسی حرفش این نیست که شادی نکن و زندگی تو تعطیل کن و بشین مثل کسی که واقعن عزیزشو از دست داده گریه کن روز و شب و سوگوار باش، چون این نمیشه اصن و کسی هم احتیاج به ادا در آوردن ما نداره. من اصن نمیگم زندگی ما در ایران نرماله با این حجم از اتفاقات بد یا باید برای همیشه آدم توی این غم و غصه ها بمونه و نقش افسرده بودن و این چیزا رو بازی کنه. اصن من نمیدونم نقش افسرده داشتن ینی چی! حرفم اینه که وقتی یه اتفاق این every body, listen and repeat3...
ما را در سایت every body, listen and repeat3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : avazedohol1 بازدید : 207 تاريخ : سه شنبه 10 خرداد 1401 ساعت: 22:06