چند شبه به اون عادت تا دم صب بیدار بودن برگشتم. با این تفاوت که دیگه صبم خابم نمیبره وحتا اگه مث دیشب ساعت ۵ بخابم ساعت ۹ بیدارم و هرکاری کنم دیگه نمیتونم بخابم. اینه که خیلی خسته ام کلن.
مغزم ینی.
نه فقط به خاطر نخابیدن. به خاطر همه چی. به خاطر این وضعیتی که همه توش گیر افتادیم.
سه چار روز پیش تو کانالم نوشتم که میخام برای یه مدتی ننویسم دیگه. چون نمیدونستم اصن دیگه چی میشه نوشت اونجا. یا هرجا. میخاستم برم تو اکانت ویرگولم بنویسم ولی پسوردشو یادم نیومد و اون موقعم حوصله نداشتم بخام ایمیل چک کنم و پسورد جدید بدم. اینه که باز اومدم اینجا.
فکرم نمیکردم کسی بخونه هنوز اینجا رو.
چهارشنبه رفتم خرید برای خونه و تو فروشگاه کفرم در اومد از دست آقای جلویی و خانوم پشت سریم. آقای جلویی و خانومش سه ساعت تو صف بودن و یه چرخ پر پر خرید کرده بودن باز وایسادن تا دقیقن وقتی نوبت کارت کشیدن شد برن کیسه فریزر و شامپو بیارن به خریدشون اضافه کنن.
از اون طرف خانم پشت سریمم هنوز من وسایلمو نچیده بودم چیز میزاشون ریخت رو نقاله! صندوق. واقعن نمیدونستم چی بهش بگم. پیرم بود. آخرش گفتم اجازه بدین اول من بچینم بعد اگر جا موند شما هم بچین. عجله نکنین اینجوری قاطی بشه با هم خریدامون.
بعدم که من داشتم چیزامو جمع میکردم و هنوز تموم نشده بود اومد اون طرف وایساد و از زیر دست من کیسه پلاستیکی میکشید و باز میکرد برا خودش تا خریداشو بذاره! :/
خلاصه خرید کردم و اومدم خونه. همه رو در آوردم و اونایی که تو یخچال میرفت رو شستم و اومدم فاکتور رو نگا کنم ببینم چقد شده دیدم اصن فاکتورش خریدای من نیست :////// یه چیزایی رو نوشته بود که من اصن نخریده بودم. واقعن نمیدونم چرا. اول فک کردم فاکتور اشتبا شده ولی فیش صندوق رو ه every body, listen and repeat3...
ما را در سایت every body, listen and repeat3 دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : avazedohol1 بازدید : 154 تاريخ : سه شنبه 10 خرداد 1401 ساعت: 22:06